|
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
با من بمان وقتی در ایوان دلتنگی هایم می نشینم و به منظره خزان زده تنهایی چشم می دوزم، یاد توست که مرا به کوچه باغ های بهاری عشق می برد و چه خوب است وقتی در بارش باران بهاری محبت چترها را می بندیم و تو دستانم را می گیری و با هم عطر عشق را تلاوت می کنیم و بوی خاک باران خورده لحظه های آشنایی در تار و پود وجودمان می پیچد، لحظه هایی که درختان روحمان سر در هم آورند و به هم پیوستند و شکوفه دادند و بارور شدند و .... سیب .... میوه ممنوعه عشق را نثارمان کردند... و درود باد بر آن هنگام که پشمانم را می بندم و تو.... و تو گلبوسه مهربانی را از لبانم می چینی.... آه ..... آن لحظه گویی همه شیرینی دنیا در دلم آب می کنند... و ستایش آن لحظه ای که دلم می خواهد از شوق بمیرد، لحظه ای که پروانه دلم در شعله آغوش گرمت می سوزد و پر و بالش را نثار قدم دلت می کند تا منت نهی بر قلبم .... عشقم ... که جاویدانی در آن.... یاد باد خاطرات حال، گذشته، و آینده مان.... که با یاد آنهاست که خزان تنهاییم بهار می شود.... با یاد شور انگیز توست که بهاری می شوم عشق من... ای که تمام یادها و لحظه هایم به فدای نیم نگاهت... به دنیایم جان می بخشد خنده هایت.....
شبی از پشت یک تنهایی و نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم... تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی: دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم... همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم نمی دانم چرا رفتی؟ نمی دانم چرا؟ شاید خطا کردم و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم کجا؟ تا کی؟ برای چه؟ ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید و بعد از رفتنت یک قلب رویایی ترک برداشت و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران شد و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور نخواهی برد هنوز آشفته چشمان زیبای توام برگرد ببین از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید کسی از پشت پنجره آرام و زیبا گفت: تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو: در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر نمی دانم چرا؟ شاید به رسم عادت پروانگی هامان برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.....
نظرات شما عزیزان:
  |
