درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 139
بازدید ماه : 404
بازدید کل : 87418
تعداد مطالب : 88
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


با من بمان




ماه مهرآمد
اما بوی مهری ازتو بمشامم نمیرسد

 


 

 

 

توازجنس پاییزی یا پاییزازجنس تو
که من زنده میشوم درهوای پاییزی
همانطورکه زنده میشوم درهوای نفسهای تو

 

 

 

 

دراین دنیای بزرگ
یکی فقط یکی
میشه جواب تمام احساس عاشقانت
میشه انگیزه ادامه زندگیت
میشه درمون تمام درهات
ای انگیزه زنده بودنم
ای درمان دردهایم
ای جواب احساس عاشقانه ام
دوستت دارم

 


 

 

دوستت دارم
به اندازه تمام قلبم♥
آنقدرکه دیگرجایی برای هیچ احساسی باقی نمانده است
فقط عشق است و دوست داشتن
فقط تویی و تویی تو

 



حکایت من وعشق تو
حکایت
ازتو به یک اشاره است و ازمن به سردویدن
کافی است نامم را صدا کنی
یک پارچه جان می شوم برایت

 



امشب به استقبال خواب میروم
دستان رویایت را میگیرم
باخود به خوابم میبرم
میخواهم تاصبح برایت عاشقانه بگویم
درد دل کنم
به چشمان عاشقت خیره شوم
و برایت بگویم ناگفته هایم را ، بگویم برایت
مدتهاست شانه هایت آرامش سرم شده اند
نگاهت نور چشمانم شده اند
و صدای نفس هایت آرامش بخشترین موسیقی ام شده است
کاش این خواب تمام نشود....



پروازمیکنم به دورترین نقطه خاطرات باهم بودنمان‎
هنوز قلبم به طپش می افتد‎
هنوز نفسم بند می آید‎
هنوز گونه هایم سرخ می شود‎
هنوز وجودم گّرمیگیرد‎
توهنوز عاشقم هستی ؟؟

 

 

 

 

باز تاس می اندازم ‎
وباز می بازم تمام قلب عاشقم را ‎
باز تاس می اندازی‎
وبازمی بری تمام هستیم را ‎
من برنده ترین بازنده قمار عشقم

 



مرد باس از بیرون که اومد یه نعره بزنه که چهار ستون خونه بلرزه!! وبا ابروهای درهم کشیده یه مشت بکوبه به دیوار و بگه:
ززززززززززززززززززززززززن…


مگه نگفتم ظرفا روخودم میشورم فداتشم؟!؟!نیشخند



خمودگی پشتت
سپیدی مویت
بی رمقی چشمانت
زمختی دستانت
هیچکدام آرامش آغوشت را کم نمیکند
ای کاش بازهم آغوش میگشودی و باچشمانت مرا به میهمانی بوسه هایت دعوت میکردی وبانفسهایت جان تازه ای به کالبدم میدمیدی آنچنان مرا به سینه ایت میچسباندی که صدای قلبت گوشم را پرمیکرد
کاش بازعاشقم میشدی

 

 

سردرگمم درحجمی ازاحساسات
روزی ازعشق میگویی
روزی ازنفرت
روزی چشمانت شعرعاشقی میسرایند
روزی ازتنهایی و جدایی
ومن درکشاکش این احساسات متناقض
مات و مبهوت نشسته ام
چه معصومانه سردرگم نگاهت میکنم "تومرا دوست میداری؟"
مگرمیشود تورادوست نداشت ؟ چرا دیروز ازنفرتت گفتی ؟
توباورمیکنی میشود عاشق بود و تنفرداشت ؟
میدانم این قصه نیزمثل قصه نفرتت میماند فردا چگونه ایی "نمیدانم"

 



دیگرازتونه مهرمیخواهم نه مهربانی نه بوسه نه نوازش نه حتی میخواهم که نامم را صدا بزنی
دیگرخسته ام ازتمام تقلاهای بیحاصلم زین پس ازخودم میخواهم
میخواهم کورشوم کرشوم بی احساس شوم میخواهم مرگ را عاشقانه درآغوش بگیرم تاجایی دیگربرای توباقی نماند
نام من زین پس مرده متحرک است ازآشنایی با توخوبشختم

 




تمام شعرهای عاشقانه ام را باید بسوزانم
تا ازحرارتش کمی گرم شوم
میخواهم گرمایش قلبم را به آتش بکشد
شاید جبران سردی دستانت و سردی احساست شود
دارم درکنارت یخ میزنم....



من عاشق زمستانم

عاشق اینکه ببینمت در زمستان
آرام راه می روی !
گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایمان در جیبم به گم گره شده
معصومانه به زمین خیره ای
چقدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم ...
من عاشق زمستان نیستم، عـــــــــــــــاشق توام


 

 

برای این درد ‎
کمی سکوت میخواهم‎
کمی شراب‎
کمی سیگار‎
نه فقط‎
کاش کمی عشق ، خدابرایم تجویزکند
بــــ*اران


 

میخواهم به گذشته سفرکنم و تاهمیشه آنجا بمانم‎
میخواهم حس خوب دوست داشتن را دوباره تجربه کنم‎
خنده ای ازته دل‎‎
گفتگویی بدون دلهره بدون جنگ‎
یک آرامش ‎
آنجا که توهنوزخوبی‎
هنوزعاشقی‎
آنجا که میتوان بایک لبخند خوشبختی را درآغوش کشید‎‎
بــــ*اران


 

ﺯﺭﺩ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺟﻬﺎﻥ
ﭘﺎﺋﯿﺰ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺗﻮﺳﺖ ،
ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﮐﻪ
ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ



حجم بزرگ تنهاییم را
با عاشقانه ای برای توپرمیکنم
با یک دست قلمم را میگیرم وبادستی دیگر خاطراتت را درآغوش میفشارم
ومی نویسم
ازشیرینی بوسه هایت
ازگرمی آغوشت
ازهورم نفسهایت
ازمعجزه چشمانت
عطرتنت تمام آغوشم را پرکرده است
ومن مست ازتو
شعرمی نویسم

 

 

 

 

آرام و خرامان
به خوابت سرک میکشم
من به تنهایی تو و خواب هم حسادت میکنم

 



قبله گاهم نگاه توست
به سینه ات سجده میکنم
عشق من
من تورامیپرستم

 

 

 

 

 

 یادت هست
آن زمان راکه شورعشقی زیبا دردلت روشن بود ومن گرم میشدم با حرارت آن
یادت بماند
امروز تورامبینم سرد و ساکت
چون روح سرگردانی که شب هنگام درخانه درحرکت است
و چون سایه ای که گاهی فقط گاهی پشت سرم ایستاده است
ومن هرروزخودراکمی گول میزنم
وبه خوددلداری میدهم "خداراشکرحداقل سایه اش را گاهی میبینم"

 

 

 

 

 

 ازمنطق بدم می آید
چون حرف دل را نمیفهمد
دل باید بگوید و بگوید و بگوید
واو نفهمدونفهمدونفهمد
بعد بیاید استدلال کند
دل بیچاره
عشق را میفهمد این استدلال نمیخواهد
یک دل عاشق می خواهد

 

 

 

 

 

خوب من
هرکجای دنیا که باشی
همین که تپشهای قلبت ازآن من است خوشبختم

 

 

 

 

 

جانم گفتن هایت بهترین خاطره زندگیم شده است
جانم را به لب می آوری
تا بگویی جانم

 

 

 

 

 

وقتی تونیستی
تمام گوشم و چشم
تمام انتظارم و انتظار
وقتی تونیستی
زمان چه ناجوانمردانه بی حرکت می ایستد

 

 

 

 

 

دلگیرم ازتو
تویی که عاشقت هستم
اما
لایق یک درددل ساده هم نیستم

 



برای کسی شعر عاشقانه نمی گویم
مخاطب خاص هم ندارم
 فقط شاعرانه می نویسم / از حرف هایی که سرِ دل همۀ شما 
سنگینی می کند..
از حس تلخ انتظار که دست کم 
یک مرتبه پوست از سر همه کنده است 
از بی درمانی درد دلتنگی،
از عشق هم می نویسم
همان پل صراطی که آن طرف دیوار حاشا
می شود رد پای هر کسی را  رویش پیدا کرد
از محال آرزو تا امکان امید
از ناگزیریمان به تردیدها و دلواپسی ها
و از رنج های مکررِ تاریخِ آدمی..

دل تنهایی مان که بگیرد،
واژه ها مثل دانه های تسبیح 
رج به رج می آیند و کنار هم می نشینند 
سر زخم عبارات که باز شود،
همۀ آن حرفهای مگو 
از زیان سرخ قلمی که از پس چشم سفیدی اش بر نمی آییم
جاری می شوند و کار دست آبرویمان می دهند...

 

 

واژه ها در برابر چشمانم طنازی می کنند
درست همین امروز ،
که حال و هوایم نوشتنی نیست

دلتنگ تر از آنم که همدست واژه ها شوم..

سخت است مادری کردن،
برای مشتی واژه 
بر بستر دلتنگی های مدام.. 

سخت است نوازش سطرها 
مبادا که نظم شان به هم بریزد و خوابشان تلخ شود
دائم بدوم دنبال ردیف و قافیه ای که مشام مرا از عطر تو پر کند
هیچ کس هم نداند لالایی هایم را 
برای شعرهایی می خوانم که اعجازش 
همین نبودن توست..

 



تا دیدار تو 

یک شیشه فاصله است و من 

مثل ماهی 

میانِ تُنگ 

و تُنگ 


میان دریا

آه، اگر بشکند این دیوار شیشه‌ای!

 




چِقـدر پـــیـراهـن هـای پـشتــ ویتـرینــ مَغـازهـ هــا قَشَنـگَنـد !

تـو را کـه در آنهــا تَـصـوّر میکنـمْ وَسـوَسـه ی خـَــریدنشـانــ بـه سَـرَمْـ مـیزنـــَدْ

امــا میبیــنــی فـقـط مـانـده بــود اینهــا نبـودنتـْـ را بـه رُخـمـ بِکِشَنــدْ کـه

کشیدنــــد..

 



در وجودم کسی هست !

به وسعت تو ....

که

هر شب موهایش را شانه میزند

و هر شب یاد آخرین نگاه تو...

آوار میشود...

بر تنهاییم!

بر بی کسی این اتاقم...

و من با خودم فکر میکنم

حریمِ کدامین خیال را شکسته ام

که اینگونه حقیقت میشوی در باورم؟

باور کنی یا نه

باشی یا نباشی

دوستت دارم

فرقی نمیکند خیال باشی

آرزو باشی

یا عکسی در قابِ این مانیتور

در این دنیای مجازیِ پر از مجازات

فرقی نمی کند که شعرِ کدام شاعر را میخوانی

فرقی نمیکند که میشناسیم 

یا اینکه من تو را میشناسم

فرقی نمیکند که روی نیمکتی دو نفره نشسته باشیم

فرقی نمیکند که لبخندت سهم من بود یا دیگری

فرقی نمیکند که خوشحال بودیم یا ناراحت

همین را میدانم که دوستت دارم

و تو میشوی شروعِ حرف زدن

خودخواهیم را ببخش

ببخش که تو را به خواب میبینم

ببخش که واژه به واژه ی شعرم از تو داد میزند

ببخش که من عاشقت هستم...

 



چه تاییدم کنی چه تکذیب‎

عاشقانه هایم ازتومی گویند‎و شعرهایم تورامی سرایند‎
چه نگاهم کنی چه نه ‎
چشمان من چون تشنه ای گمگشته درصحرای چشمانت تورامی جویند‎‎
چه مرا بخواهی چه نه‎
قلبم باهرطپش تورا می خواند و هرنفسم به یادت چون آتشی سینه ام را میسوزاند‎
من عاشقم عاشق همیشگی تو
بـــــ*اران


 

 

برف می بارد
تابیشتردرآغوشش بگیرد یارزیبایش را‎
تامحکم تردستانش را بفشارد وتمام گرمای وجودش را تقدیمش کند‎
برف می بارد
تا دستان یخ زده اش را درجیبش محکم تربفشارد
وسردی درونش را با فنجانهای پیاپی گرما بخشد
برف می بارد ‎
تا یادت آتشی شود دراین سرما ‎
وقلبم را به آتش بکشد‎
بـــــ*اران


 

 

گاهی دردهایم را با لبخند مخلوط میکنم‎
معجونی میشود گوارا‎
چیزی شبیه شراب‎
تلخ اما دوست داشتنی
بــــــ*اران


 

من بوسه ای ازماه گرفته ام‎
موهای طلایی خورشید را با باد شانه کرده ام‎
من بارانم و گل های یاس را به مهر شسته ام‎
وآرام درآغوش دریا خوابیده ام ‎
دستان مرا،خدا به مهربانی فشرده است‎
من صبح را با سلام به زندگی شروع کرده ام
بــــــــ*اران


 

ارمغان توبه من ‎
اشک است و سکوت و تنهایی‎
عشقی است که هرروز به خاکسترمی نشیند‎
حسرتی که هرروزبیشتر‎
وآهی که هرروزسوزانتر‎می شود
میدانی که هنوزدلتنگت می شوم؟
حیف که تودلتنگی را نمی شناسی
بـــــــــ*اران


 

نگران من نباش ، من تورادارم
تویی که باستارگان می آیی ، میهمان تنهاییم می شوی
به یادت به ماه خیره میشوم ؛
دستانم را به مهتاب می دهم،وبرایش ازعشق میخوانم
می خوانم تا سپیده صبح ، تاآن زمان که خورشید چشمانم را به نورخود روشن کند
حال تنهاییم رادربقچه سیاه شب پنهان میکنم غمم را با نقابی ازلبخند می پوشانم به صبح سلام میکنم
تابازباستارگان چشمک زنان بیایندومن تورامیهمان تنهاییم کنم
بـــــ*اران




وقتی خسته ای اززندگی
وقتی هیچ شانه ای برای تکیه ودرددل کردن نداری
وقتی جایی نداری که دردای دلتو بارون کنی و بباری
وقتی حتی حق نداری فریاد بزنی 
وقتی دوتاچشم کوچولوکه عاشقشی همه زندگیته همیشه دارن بهت نگاه میکنن ومجبوری برای اینکه دل کوچیکش نلرزه همیشه لبخند بزنی
مجبوری بیای اینجا تمام نداشته هاتو تمام دردهاتو تمام آرزوهاتو بنویسی همشونو بنویسی و بقیه بخونن و برات لایک بزنن وتودرمقابل لطفشون لبخند

 

چشمان بارانیم را پشت یک نقاب سنگی مخفی میکنم
نمی خواهم خط دلم را ازچشمانم بخوانی
تومرا سنگی ببین


 

یک جفت گوش میخواهم برای شنیدن،
سنگین !
که وقتی حرفهایم تمام شد
مطمئن باشم چیزی نشنیده است.
تا شاید چیزی از غرورم بماند برایم ...


 

اَمروز چَن روزه دِل اون دِل دَنیه » مِه شِتِر بارِ ساربون دَنیه 
مِه گِل بِشکِفته باغبون دَنیه » مِه دَرمونده دلِ درمون دَنیه 
آی لارهِ لاره ،جان لارهِ لاره » مِه ور زِمستونه تِه وَر بِهاره  
سَر سَوایی و نَم نم وارِش » تِه بوردِن بوردِن و مِه هارِش هارِش  
کَئو آسِمونِه کَمِه سفارش » مِه دلبر راه دِره  نَییره وارِش ...
-------------------------------------------------------------------------
چند روزیه که دلم اون دل نیست» ساربان کاروان دلم نیست 
باغبان گل شکفته ام نیست» درمان دل درمانده ام نیست 
ای جان دلم ،ای جان دلم» من زمستانی ام و تو بهاری هستی
اول صبح است و نم نم باران» تو می روی و من نگاهت می کنم 
 به آسمان کبود سفارش می کنم» دلبرم در راه است ،باران نگیرد..



عشقبازی به همین آسانی است...

که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
...رنگ زیبای خزان با روحی
...نیش زنبور عسل با نوشی
کارهمواره باران با دشت
برف با قله کوه
رود با ریشه بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه ای با آهو،برکه ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
وشب و روز و طبیعت با ما

عشقبازی به همین آسانی است

 



پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 22:7 ::  نويسنده : راضی

خدایا ... شبیه بادکنکی شده ام ..

ازبغضهایی که به اجبار فرو داده ام...

التماست میکنم ...

فقط یک سوزن!

تکه تکه شدنم با خودم



پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 22:6 ::  نويسنده : راضی


پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 22:4 ::  نويسنده : راضی

آیینه ای در برابر آیینه ات می گذارم

تا از تو ابدیت بسازم



پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 22:2 ::  نويسنده : راضی

 

این باران ...

به صورت َم آب می زند ...

به سینه ام آتش ...

 



پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 21:54 ::  نويسنده : راضی

ای آیینه
امروز نگاهت کردم
اما نه مثل همیشه
نگاهی عمیق و ژرف

گذرزمان را میبینم و
چروکهایی که ازگوشه چشمانم به بیرون سرک میکشند

مگراز تولد یک عاشق چندسال گذشته

به ادامه مطلب بروید...



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 21:49 ::  نويسنده : راضی

روییدن فصل نمیخواهد
کافیست دستان مهربانی نهال پژمرده ی وجودت را هَرَس کند
شکوفا میشوی و پربار

                           برگرد و دوباره بهانه ی روییدنم باش....

 

تیک تیک تیک تیک
                             وتاکی در کار نیست
ساعت تنبل اتاقم بازهم خوابآلود و خسته است
ناسازگاری میکند او هم
به گمانم او نیز دلتنگ نگاه توست تا تیک و تاک عقربه هایش را کامل کند
ساعت بیکار اتاقم انگار
کاری جز گیر انداختن من در
میان این همه ثانیه های زمخت و خالی از تو ندارد....



پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 21:48 ::  نويسنده : راضی

خسته ام از تظاهر به ایستادگی
از پنهان کردن زخم هایم
زور که نیست !
دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و
با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است....!
............اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم
میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا...!
چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی....؟؟!
خسته ام .... از تو .... از خودم....از همه ی زندگی .....
میخواهم بکشم کنار ! از تو ... از خودم..... از همه ی زندگی .....

 



پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 21:45 ::  نويسنده : راضی

هوا گرفته بود 
 بارون می بارید
کودکی رو به آسمون کرد و گفت:
خدایا گریه نکن درست می شه...

 

یک روزی 
یک جایی
بالاخره
اونی که مال مال خودته
میاد و
 توچشمات نگاه میکنه
ومیگه
عشقم دیرپیدات کردم
اما بالاخره پیدات کردم 
بعد دستشو میندازه دوره کمرتو میگه
دیگه نمیزارم ازم دوربمونی 

خداکنه اون روز بارونم نم نم بباره

 

به آسمان که نگاه میکنم
به طلوع و غروب خورشیدکه می نگرم
وقتی ستاره های زیبا  بهم چشمک میزنن
حتی وقتی قرص زیبای ماه رو میبنیم 

یادم می افته که یکی هست که خیلی دوستم داره  وهمیشه مراقبمه 
ناله های گاه و بیگاهم برای اینکه بیشتربهم توجه کنه
همین و دیگرهیچ



پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 21:44 ::  نويسنده : راضی
 
 

خداوندا


من از تنهایی و برگ ریزان پاییز، من از سردی زمستان

من از تنهایی و دنیای بی تو میترسم

خداوندامن از دوستان بی مقدار، من از همراهان بی احساسمن از نارفیقی

های این دنیا میترسم

خداوندامن از احساس بیهوده بودن، من از چون حباب آب بودنمن از ماندن چو

مرداب میترسم

خداوندامن از مرگ محبت، من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیک

میترسم

خداوندامن از ماندن میترسم، من از رفتن میترسم

خداوندامن از خود نیز میترسم

خداوندا پناهم ده

 



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 18:55 ::  نويسنده : راضی

نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که اورا دوست میدارم

  ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواهد

  به برگ گل نوشتم من که اورا دوست میدارم

  ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند

 



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 18:52 ::  نويسنده : راضی
 


چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 18:23 ::  نويسنده : راضی

هرگز به خاطر کسی که میگفت دوستت داره و اکنون نیست خودت را قضاوت نکن...خودت را سرزنش نکن.
کسی که تو را از اعماق وجودش دوست داشته باشد هرگز ترکت نمیکند




چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 18:18 ::  نويسنده : راضی


شب من پنجره ای بی فردا / روز من قصه ی تنهایی ما /

مانده بر خاک و اسیر ساحل / ماهی ام ، ماهی دور از دریا



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 18:16 ::  نويسنده : راضی

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت.

هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون…

بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت: که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد…

دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد…

میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!

 



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 18:14 ::  نويسنده : راضی

 

 



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 18:2 ::  نويسنده : راضی

 

 

 

گریه کن مرد ، مگه از سنگه دلت
گریه خوبه ، وقتی که تنگه دلت
گریه کن مرد ، گریه خالیت می کنه
گاهی اشک حالی به حالیت می کنه
گریه کن مرد ، وقتی از غصه پری

وقتی از عالم و آدم می بری
گریه کن مرد ، جای بغض تُو گلوت
رد شو از پیچ و خمای روبروت
گریه بد نیست ، آخر حادثه نیست
گریه کن که اشک مرد، فاجعه نیست
بسّته مرد، دلتو راحت بذار
خیلی سخت نیست، خم به ابروهات بیار
این غرورت مرگ و تاراج تویه
گریه کن مرد ، گریه معراج تویه …


چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 17:55 ::  نويسنده : راضی

دلم یک عاشقانه ساده میخواهد 
یک دوستت دارم کوتاه که معنیش به بلندای تمام زندگی من است 
دلم یک نگاه عاشقانه میخواهد
همان نگاهی که وقت رفتن بهم می اندازیم 
دلم یک نوازش عاشقانه میخواهد
یک نوازش کوچک اما عمیق که تمام قلبم را به لرزه می اندازد
دلم یک لبخند عاشقانه میخواهد
درست همان لبخندی که بعدازیک بوسه طولانی برلبانت نقش می بندد
امروز چقدردلم تورامیخواهد

 



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 17:53 ::  نويسنده : راضی

این نگاهت 
چه استادانه
همهمۀ سکوت را می شکند 
و من چه ناشیانه 
تو را با واژه های پر سروصدا 
می سُرایم..
وقتی از تو می نویسم 
کلمات در برابر چشمانم می رقصند
حضورت در شعر من 
موسیقی لطیفی ست که جهانم را می نوازد..

 

 



رنگ میکنم دنیایم را 
با زیباترین رنگهای خدا
با رنگین کمان زیبا
دنیای من با تیرگیها بیگانه است 
فقط شادی و لبخند
لطفا لبخند بزنید

 




حسی که امروز قلبم را فراگرفته است‎
حس خوب باتوبودن است ‎
تا انتهای دنیا‎
حسی که تو درقلبم نشانده ای ‎
حس غریبی است‎
چیزی شبیه عشق‎
اما غمگین‎
به غمگینی چشمانت به شیرینی لبهایت

 




درظلمت شب‎
به شهادت مهتاب‎
دردادگاه عشق‎
اقرارمیکنم که خسته ام‎
وتو حکم را به مرگ خودصادرمیکنی‎
عشق من
اگرمن باتوخسته ام بی تومیمیرم‎
این را نمیدانی؟؟‎‎

 



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 17:48 ::  نويسنده : راضی

فــرامــوش ڪــردنـت بــرایـم مـثـل آب خــوردن است …
از همــان آبـهـایـی که خــفــه ات میــکنـد …
از همان هایی ڪــه بــایــد ساعـت هـا سـرفـه ڪـنـی …
از همــان هـایـی ڪــه بـی اختیــار اشـڪــهایـت را جـاری میـڪــند..



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 17:45 ::  نويسنده : راضی

امروز پاییزیم
هوای دلم ابری است
هوای چشمانم بارانی است
وصدای خش خش خورد شدن غرورم ازدوربگوش میرسد
دراین هوای عاشقانه کسی هوس پیاده روی نکرده است ؟

 

 



اشکهایم را نگه میدارم
چشمانم ازاشکی که درآن حلقه زده می درخشد
اما نمیگذارم قطره ای ازاین اشک بیرون بریزد
دردی تمام قفسه سینه ام را می فشارد
امانم رابریده است
نفس عمیقی میکشم
صورتم ازاشک پرمیشود
فشاردرد کمترآزارم میدهد
بین قلب و چشم همیشه ارتباط مستقیمی برقراراست
چه زمانی که عاشق میشوی و چه زمانی که شکست میخوری

 





 بخود قول داده ام اولین برف زمستانی که بارید برایت چای درست کنم
باعشق
دوفنجان بلوری کنارهم منتظراولین برف زمستانی هستند
شاید بجای قند لبانت را ببوسم
می خواهم لذت گرم شدن را درکنارتو تجربه کنم
اولین برف زمستانی که ببارد من یخ خواهم زد
نه توهستی نه چای عشق
بیچاره فنجانهای بلوری آنها نیز گرم شدن را تجربه نخواهند کرد

 

 




دلم که شکست شکست
دیگرلازم نیست برگردی خورده هایش را ازجلوی پاهایم جمع کنی

 




اگرباران ببارد خاطراتت را زیرباران رها خواهم کرد
شاید کمی کمرنگترشوند

 

 



عشق من
مراقب چشمانت باش
وقتی به من خیره میشوی درچشمانت زنی را میبینم که عاشقت شده است




سه شنبه 3 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 23:4 ::  نويسنده : راضی

بچه ها شوخی شوخی به گنجشک ها سنگ می زنن

ولی گنجشک ها جدی جدی می میرن

آدما شوخی شوخی به هم زخم می زنن ولی قلبا جدی جدی میشکنن

تو شوخی شوخی به من لبخند زدی من جدی جدی عاشقت شدم

تو هم یه روز شوخی شوخی تنهام می زاری منم جدی جدی بی تو می میرم

 

 



سه شنبه 3 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 23:0 ::  نويسنده : راضی

چشمان بارانیم را روبه خدا میکنم
دستانم را به آسمان می رسانم
خیره درچشمان خدا
درانتظار دستانش
تا اجابت کند
رویایم را

 

 

 

 

درچشمانم خیره میشود 
چشمانش غمباراست 
مملو ازنوعی ترس ازرفتن
اما باز مردانگی میکند
 مثل یک مرد با صلابت به آرامش میرساند مرا 
عزیزم نگران نباش نمیگذارم اذیت شوی
حتی به قیمت نابودی خودم 
طوری از زندگیت خارج میشوم که ناراحت نشوی
متعجب نگاهش میکنم 
دستانش را میگیرم 
درچشمانش خیره میشوم 
ومیگویم "دیونه توبری من میمیرم چطوری میخوای بری که من اذیت نشم  ناراحت نشم ؟"

 

 




بامن باش ‎
بامن عاشق‎
بامن مجنون‎
بامنی که نفسم بند شده  به چشمانت به نگاهت‎
همین دم را توبامن باش‎
شاید فردایی نباشد

 

 

 

 

مست توام ساقی مرا چه حاجت به باده ومی
*جام لبان تو*‎
مستم کند و مدهوش‎
تا در برت مستانه گذرکندعمرم

 

 

 

 

گاهی باید چشمها رو به واقعیت زندگی بست‎
بغضهارو قورت داد‎
اشکی که ازگوشه چشمت سرازیرشده رو خیلی زود پاک کرد‎
نفس عمیقی کشید ‎
لبخند زد ‎
وتمام سوزش قلبت رو با بوسه ای به سیگارداد‎
تا اون بجای توبسوزه ودودکنه و تمام وجودش مثل خودت نابود بشه‎

 

 

 

 

شب و سکوت و خلوت من با خاطرات تو
موسیقی و عاشقانه های من و دلتنگی همیشگی
یادچشمانت و باران چشمانم
فالی بنام تو فالی برای من
بازهم تنهایی و تنهایی و تنهایی
خسته ام ازهمه چیزخدایا

 

 

 

 

وقتی دلت براش تنگ میشه 
زود بهش زنگ بزن
نزاراینقدر دلت با عقلت کلنجاربره 
وقتی پای عشق درمیونه عقل نمیتونه درست تصمیم بگیره 
ببین دلت چی میگه

 

 

 

 

ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ...
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ
ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﺤﺾ ﺍﺳﺖ !
ﺩﻟﺶ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ...
ﺣﻮﺍﺳﺶ ﻫﻢ به ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ
ﻭ ﻓﻘﻂ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ !

 

 

 

 

مرگت درست از لحظه ایی آغاز می شود که
در برابر آنچه برایت مهم است ،
مجبوری سکوت کنی ...

 



دو شنبه 2 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 23:35 ::  نويسنده : راضی

کاش می شد تا افق پرواز کرد
حل مشکل را به عشق آغاز کرد
کاش می شد شعرماندن را سرود
با ظهورت یک غزل اعجاز کرد
کاش می شد لحظه های عشق را
بی ریا و با نگاه ابراز کرد ...

 

 

 

تنهاییِ بعضی آدما به عمق یک دریاست
 اما برای پر کردنش یک لیوان محبت هم کافیه ♥

 



دو شنبه 2 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 23:27 ::  نويسنده : راضی

 

دلم به اندازه تمام روزهای پاییزی? گرفته است...
آسمان چشمانم به اندازه تمام ابرهای بهاری? بارانی است...
قلبم انگار به اندازه سردترین روزهای زمستانی، یخ زده است...
اما وجودم در کوره داغ تابستانی می سوزد...
چه چهار فصلی است سرزمین دقایق من......!!!!

 

 

 


بعضـی وقتا دردات اونقـــــدر شخصــــی میشـــن . . .
کــه بـا خـودتـــــم حــرفشــــو نمـــی زنـــــی . . .

 



 

 

سلامتـے ڪـسـے ڪــﮧ...
میدونـﮧ اعصـــاب ندارے..!
میدونـﮧ حوصـــلـﮧ ندارے..!
میدونـﮧ بهـونـﮧ میگیـرے بـے دلیل..!
امــا بـازمـ میگـﮧ:
هنـوزمـ مثـل روز اول میخــــوامت...!!
تُـو یـڪــےیـﮧ دونـﮧ منـے ♥

 



 

 

مدتـــــهاســـــت،
دلـــــم شــــروعـــــی تــــازه میخـــــواهـــــد
تو بیـــــا ...
مـــــرا دوبــــــاره آغــــاز کـــــن ...

 



 

 

مَســآحَتِــ خَلــوَتَـــم را پُـــر کُـن...
خُــــدآ!!!
فَــرقــی نمــی کُنــد
عَمـــودی یـآ اُفُقـــی...
هَمیـن کِـه ضِلعــی اَز
چهـــآر دیــوآریَــم بـآشــی،کـآفیسـت...

 

***

تعــﻬـﺪ ﺩﺍﺷﺘــﻦ، ﻗــﺸﻨﮕــﻪ !!
ﺣﺘـــﯽ ﺗﻌﻠــﻖ ﺩﺍﺷﺘﻦ !
ﺍﯾﻨﮑـﻪ ﺑﺪﻭﻧــﯽ ﻣـــﺎﻝ ﮐﺴــﯽ ﻫﺴﺘــﯽ
ﺳــﻬـﻢ ﮐﺴــﯽ ﻫﺴﺘــﯽ
ﻭ ﺍﻭﻧـــﻢ ﻣـــﺎﻝ ﺗـــﻮﺋـــﻪ
ﺣـــﻖ ﺗـــﻮﺋــﻪ
ﻣﻬـــﻢ ﻧﯿــﺲ ﺍﯾﻦ ﺗﻌــﻬـﺪ ﺍﻣـﻀــﺎﺀ ﺑﺸــﻪ
ﺗـــﻮ ﯾﻪ ﮐـــﺎﻏـﺬ ﭘــﺎﺭﻩ !
ﺍﺻـــﻠﺶ ﺟـــﺎﯼ ﺩﯾﮕــﻪ ﺳَﻨَــﺪ ﺧﻮﺭﺩﻩ
ﺗﻮﯼ ﺩﻻﺗــــــــــﻮﻥ …

 



 

 

√ כωـﭡـــانـــم شـایـכ…
امـّـــا،
כلـــــم نمــے روכ بـہ نـوشــﭡـטּ…!
ایـטּ ڪلمـــات بــہ هــم כوخـﭡـہ شـכه ڪجـــا!
احــωــاωــات مـטּ ڪجـــا…!
ایـטּ بــار نخـوانـכه مــرا بفــہـــم…(!)

 



دو شنبه 2 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه، دلنوشته ها، شعرهای عاشقانه, :: 23:23 ::  نويسنده : راضی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد