هوا گرفته بود
بارون می بارید
کودکی رو به آسمون کرد و گفت:
خدایا گریه نکن درست می شه...

یک روزی
یک جایی
بالاخره
اونی که مال مال خودته
میاد و
توچشمات نگاه میکنه
ومیگه
عشقم دیرپیدات کردم
اما بالاخره پیدات کردم
بعد دستشو میندازه دوره کمرتو میگه
دیگه نمیزارم ازم دوربمونی
خداکنه اون روز بارونم نم نم بباره

به آسمان که نگاه میکنم
به طلوع و غروب خورشیدکه می نگرم
وقتی ستاره های زیبا بهم چشمک میزنن
حتی وقتی قرص زیبای ماه رو میبنیم
یادم می افته که یکی هست که خیلی دوستم داره وهمیشه مراقبمه
ناله های گاه و بیگاهم برای اینکه بیشتربهم توجه کنه
همین و دیگرهیچ

نظرات شما عزیزان: